عشق اینترنتی
تو اینترنت عاشق نشید
|
||
پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, :: 10:38 :: نويسنده : علی سرش را پائین انداخته و به موزائیكهای كف اتاق خیره مانده بود. پدرش نیز كنارش نشسته و زیر لب غر میزد. «آخر بچه چرا با آبروی ما بازی كردی؟ آخه مگر هر بیسر و پایی گفت دوستت دارم، تو باید خام بشی و...» *بقيه ي داستان در ادامه مطلب* ادامه مطلب ... پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, :: 10:24 :: نويسنده : علی افسوس که فریب چرب زبانی هایش را خوردم و خودم را سیاه بخت و بیچاره کردم. *بقيه ي داستان در ادامه مطلب* ادامه مطلب ... پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, :: 10:21 :: نويسنده : علی
خراسان: من بي گناهم و از کارهاي دوست پسرم اطلاعي نداشتم. يعني متاسفانه احساس و هيجان مثل عينکي تيره جلوي چشمانم را پوشانده بود و همه جا را تار مي ديدم. حالا نمي دانم چه خاکي بر سر بريزم و بايد به خاطر عشق واهي روانه زندان بشوم..... *بقيه ي داستان در ادامه مطلب* ادامه مطلب ... صفحه قبل 1 صفحه بعد درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||
|